روستای مزرج

مجید مسرور مزرجی

روستای مزرج

مجید مسرور مزرجی

روستای مزرج

بیاد شادروان براتعلی مسرور مزرجی و برادر گرامیشان شادروان رحمان سرور مزرجی
شادی روحشان صلوات



کربلا، برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهره‌های برافروخته و هیجان‌زده‌شان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو...




از داغ شهادت فرزند بگو؛ 


از لحظه‌ای بگو که سر در کنار پیکر دردانه‌اش گذاشت و ملتمسانه منتظر بود تا فرزند، بار دیگر پدر را صدا بزند...





کربلا، از قاسم (ع) که امانت برادر بود بگو! از پسربچه‌ای که خطاب به عمویش شهادت را «احلی من العسل» خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمی‌شد! از لحظه وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی (ع) بگو و از پیکر قد کشیده‌اش پس از شهادت...






کربلا، از باب الحوائج شش ماهه، مظلوم‌ترین مظلوم تاریخ بگو! از علی‌اصغر (ع) آن طفل شیرخواره‌ای که آن دم که نوای «هل من ناصر ینصرنی» پدر را شنید، خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد...




شب وصل است و تبِ دلبری جانان است

ساغر وصل لبالب به لب مستان است


در نظر بازیشان اهل نظر حیران است

گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است


چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است